گل پسر مامان باباگل پسر مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 31 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

گرد و قلنبه مامانی

پیشرفت مرتضی جون در این ماه

مرتضی جون مامانی این روزا داره تلاش میکنه چهاردست و پا بره.الهی مامانی قربون اون دست وپای تپلت بره .البته الان انگاری شیرجه میزنی نمیتونی دستو پاتو خوب هماهنگ کنی.نصف و نیمه نشستنتم دیدنیه.لحظه ای وسایل خونه از شیرجه رفتن جنابعالی در امان نیست.پیشرفت ها به روایت تصویر ...
25 شهريور 1393

میروون رفتن مرتضی جونی

پسملی مامانی برای دومین بار میروون رفت با مادرجون و پدرجون و خاله نیلی و مامانی.این میروون ما یه رودخونه خیلی قشنگه.جدیدا مردم شهر بهش میگن مهربان رود ولی من دوست دارم اسم واقعی و قدیمیشو بگم که زبون هر منطقه جزیی از فرهنگ اون شهر یا روستا نمیتونیم که اسم یه جایی رو به فارسی برگردونیم تازه یه مدت یکی از شهردارا کل شهرو بیخیال شده بود چسبیده بود به اسم این بدبخت(میروون)یه لیست از اسم داده بود دست مردم که مثلا نظرسنجی کنه برا همینم یه مدت شده بود فدک چمیدونم والا جدیدا اسم عوض کردنم شده کلاس  .وای خدا چه ذوقی میکرد وقتی رودخونه رو دید.بار اول 3ماهه بود که رفت   بعدشم رفتیم باغ کلی خوش گذروندیم ...
19 شهريور 1393

7ماهگیت مبارک فسقلی

اقا مرتضی خوشگل ما این روزا یکم ناخوش احواله یه کوچولو تب داره و اسهال میره همه میگن علایم دندون دراوردن پس کی میخواد این مرواریدای خوشگل بیان بیرون که پسرم انقد اذیت نشه ..امروز صبح رفتیم درمانگاه که گل پسر رو کنترل 7ماهگی کنن ولی پرسنل درمانگاه همه رفته بودن تشییع جباری چمیدونم والا اینم ازشانس ما دیگه ....ولی خوب دیروز که بردمت دکتر قدووزنت کرد وزنت9.650قدت هم حدودا 72 انقد شیطونی که مگه میذاشتی اندازت بگیره ماشاالله حسابی صدک رشدت داره میره بالا(اللهم صلی علی محمد واله محمد)ولی خوب تنبل خان نه هنو میشینی نه سینه خیز نه چهاردست و پا میری ایشالله تو این ماه یکم پیشرفت کنی ومارو خوشحال تر...دیگه داری به مامانی وابسته میشی وتازه بابایی...
12 شهريور 1393

رفتن به امامزاده یحیی

غروب پنج شنبه 23مرداد ماه بود که مرتضی کوچولو رو به امامزاده بردیم.تو راهش که شازده پسر کلا خواب بودی ولی همین رسیدیم تا پدر جون صدات کرد با یه لبخند خیلی ناز بیدار شدی.. اخداروشکر که تو اولین مسافرت کوتاه مامانی رو زیاد اذیت نکردی البته اینو هم بگم که خاله نیلوفر و مادر جونی کلا در حال دور دادن جنابعالی بودن.ای خدا مامانی قربونت بره که با اون دستهای کوچولوت پولو مینداخی تو امامزاده.شبشو هم که باوجود صدای زیاد موتور برق تخت خوابیدی ولی همین که هوا روشن شدوموتور برق خاموش کردن که تقریبا ساعت 6صبح بود بیدار شدی.توی چادر مسافرتی رو خیلی دوست داشتی ولی اونم مثل خیلی چیزای دیگه فقط برا چند دقیقه برات جالب بود این لباس هایی که تنت کردیم و شما...
25 مرداد 1393

6ماهگیت مبارک ماه من:-)

in agha mortezaie ma hamin diruz bud ke 6mahesh tamum shodo 2ta vaksan be un pahaye topol mopolesh zadan inghadr basuz gerye mikardi ke manam delam mikhas gerye konam artin kuchulu ham bud akhe shom hardo tu y ruz donya omadin.alanam inghad laj mikoni ke mamani nemitune y matlabe doroso hesabi barat benevise.   ...
13 مرداد 1393